داستان ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت
این بار قراره داستان ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت رو باهم یاد بگیریم. یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
روزی روزگاری مردی که از یکی پول طلب داشت، سراغ او آمد و گفت زود باش بدهی خودت را بده! وگرنه خودت میدانی!
مرد بدهکار گفت ندارم و نمی دهم! و بعد پا به فرار گذاشت. بدهکار که فرار کرد، صاحب پول هم با عدهای به دنبال او دویدند.
مرد بدهکار از دیوار کوتاهی بالا رفت و خود را به بام خانه ای رساند. در حیاط خانه، پیرمرد بیماری در سایه خوابیده بود و نزدیکان و فرزندانش دورش نشسته بودند. مردی که بالای بام بود، ناخواسته و ناگهانی روی پیرمرد بیمار افتاد و به دنبال این حادثه پیرمرد جان خود را از دست داد و مرد توانست نجات پیدا کند. بعد هم از خانه فرار کرد و در کوچه ها شروع به دویدن کرد. این در حالی بود که طلبکار و دوستانش هم هنوز به دنبال او می دویدند.
مرد فراری که به دنبال نجات خودش بود، راه بیابانی را که روبروی خودش میدید، در پیش گرفت که صدای چند نفر را شنید: مرد! کمک کن و آن اسب را بگیر.
اسبی در حال فرار بود و چون مرد فراری خوب می دوید، صاحبان اسب از او کمک خواستند. مرد که نمیتوانست دنبال اسب بدود، چون می ترسید او را بگیرند، سنگی برداشت و به طرف اسب انداخت تا شاید حیوان بایستد. سنگ رفت و به چشم اسب خورد و یکی از چشمان اسب را نابینا کرد. در این حال صاحبان اسب هم به دنبال مرد فراری روان شدند.
مرد که دنبال کنندگان خود را نزدیک می دید، راهش را عوض کرد و دوباره به شهر برگشت تا شاید راه نجاتی پیدا کند. همینطور که می دوید عده ای را دید که دارند الاغی را از روی زمین بلند می کنند. الاغ نشسته بود و از جایش تکان نمیخورد. مرد فراری در حال گذشتن از کنار آنها بود که صاحب الاغ گفت کجا میروی مرد؟ بیا کمک کن! مرد خسته و نفس زنان برای کمک کردن دم الاغ را گرفت و کشید و دم الاغ کنده شد! در این وقت صاحب الاغ و همراهانش هم به دنبال مرد فراری دویدند و چون او خسته شده بود، در جایی گرفتارش کردند و دست هایش را بستند و پیش قاضی بردند.
قاضی مرد درستکاری نبود. مرد بدهکار نگاهی به او انداخت و اشاره ای کرد. یعنی اینکه اگر به من کمک کنی من هم مزد تو را میدهم.
قاضی رو به شکایت کنندگان کرد و گفت: بگویید این مرد بینوا چه کرده که او را به این روز انداخته اید؟ طلبکار گفت: جناب قاضی مدتها پیش این مرد از من پولی گرفته و نمی دهد.
– آیا کسی دیده که به او پول داده ای؟
-نه ندیده چون ما آشنا هستیم.
-آیا قباله ای داری؟
– نه هیچ چیزی ندارم.
– پس برو که هیچ حقی هم نداری!
مرد طلبکار رفت. صاحب اسب جلو آمد و گفت جناب قاضی به داد ما برس! من و خویشانم به این مرد گفتیم که نگذار اسب فرار کند. این مرد با سنگ زد و یکی از چشمهای اسب را کور کرد. قاضی گفت: این هم چارهای دارد باید اسب را از وسط نصف کنیم. آن نصفه را که سالم است با آن نصفی که سالم نیست مقایسه کنیم و او تاوانش را بدهد.
صاحب اسب و همراهانش شکایت خود را پس گرفتند و رفتند.
پسران پیرمردی که مرده بود جلو آمدند و گفتند: جناب قاضی پدر ما بیمار بود. این مرد از روی بام روی او افتاد و پدر ما فوت شد. حالا ما دیه(جریمه نقدی) می خواهیم.
قاضی پرسید پدر شما چند سال داشت؟ – ۷۰ سال
– این مرد ۳۰ سال دارد چهل سال صبر کنید و بعد از او دیه بگیرید.
آنها پشیمان شدند و گفتند: حالا ما اگر از حق خودمان بگذاریم چه میشود؟
– آزادید می توانید به دنبال زندگی تان بروید.
بعد از این قاضی رو به مردی که دم الاغش کنده شده بود کرد و پرسید: خوب تو چه میخواهی؟ اگر حرفی داری بزن تا حق تو را هم از این مرد بگیرم. صاحب خر که دید اگر حرفی بزند بدهکار می شود گفت: زنده باشی جناب قاضی! من هیچ طلبی از این مردم ندارم! راستش را بخواهید خر ما از کره گی دم نداشت! این را گفت و زود از پیش قاضی رفت.
اگر کسی به دنبال گرفتن حق خود از دیگری برود ولی نه تنها به حق نرسد بلکه بدهکار هم بشود این ضرب المثل حکایت حال او می شود.
اگر دوست داشتید میتونید مارو در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و آپارات دنبال کنید.
برای دیدن صفحه ما در اینستاگرام اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده صفحه ما در آپارات اینجا کلیک کنید.
حتما حتما نظراتتونو با ما در میون بذارید. شما هم اگر معما یا تست هوش دارید در پایین برای ما بنویسید تا با نام خودتون داخل سایت منتشرشون کنیم.
پیشنهاد میکنیم بخونید :
اگه میتونی عروسک این بچه رو هم پیدا کن
یه عالمه سرگرمی جالب اینجا برات گذاشتیم. کلیک کن و لذتشو ببر
برای مشاهده وبلاگ این جا کلیک کن
برای مشاهده صفحه اصلی اینجا کلیک کن